یک روز یک نصرانی رفت پیش خلیفه دوم و گفت: اگر در دین ما روزی بهعنوان روز کامل شدن دین وجود داشت حتما آن روز را عید میگرفتیم و خلیفه سرش را پایین انداخت و فقط سکوت کرد چون حرف حساب جواب ندارد.جواب این حرف و سؤال حساب ما البته اینجا بیاعتنایی است. پیش خودمان فکر کردیم حتما در مسجد شیعیان خبری خواهد بود. رفتیم آنجا شب عید و آنجا را هم ساکت و آرام یافتیم. البته شاید آنها مجبورند تقیه کنند!رفتم و نشستم در مسجدالحرام و قرآن خواندم. یاد کردم رفیقان خوبم را که اگر بودند حتما خودمان برنامهای راه میانداختیم. از مسجد که برمیگشتم از بینالحرمین که میگذشتم احساس غربت و مظلومیت را بیشتر حس کردم.
پیامبر(ص) در حج وداع بعد از حج دست علی را در غدیر خم بالا برد تا مردم بدانند قبله واقعی کیست و چیست ولی حسد و حسادت با آدمی چه میکند!دوستی که در آشپزخانه دخیل مدینه مشغول است زنگ زد و گفت در نمازخانه آشپزخانه جشن دارند و باز دلمان خوش شد به آنجا. رفتیم به آشپزخانه دخیل که در راه میقات و نزدیک مسجد شجره است؛ یعنی تقریبا خارج مدینه! البته همه آمده بودند، از مسئولین ستاد و بعثه و کارکنان و...در نمازخانه آشپزخانه دخیل و درخلال جشن و به بهانه شعری ساده همه گریه کردند تا معلوم شود همهمان بغضی فروخورده داشتهایم. باید به همت آشپزهای خراسانی دخیل آفرین گفت و البته به دستپختشان و غذاهای ویژهای که بعد از مراسم به حضار دادند.